اشاره: افزایش درگیریهای فرقهای در جهان اسلام به ویژه بحران به وجود آمده در عراق بسیاری از نخبگان جهان اسلام را بر آن داشته که برای توقف این بحرانها و همچنین جلوگیری از تکرار چنین فجایعی به دنبال یافتن راهحلی دائمی، عملی و واقعبینانه باشند. پیشتر منشور وحدت اسلامی را از دیدگاه یوسف قرضاوی متفکر سنی مصری را در همین جا منتشر نمودیم؛ اکنون نیز مصاحبهای که با همین دغدغه با دکتر هاشم آقاجری اندیشمند و تاریخدان ایرانی به وسیله روزنامه شرق انجام شده را مجدداً در اینجا میآوریم؛ باشد که این دیالوگها در میان ارباب معرفت از طرفین ادامه یافته و چراغی بر فراز راه وحدت مسلمانان گردد . در این دیدار آقاجری مهمترین راه برای رسیدن به تفاهم و وحدت اسلامی را در ایجاد اعتماد متقابل و پذیرفتن طرف مقابل به عنوان طرفی صاحب حق میداند.
سرویس فرهنگی پایگاه اطلاعرسانی اصلاح
در چند ساله اخیر و به ویژه پس از پدید آمدن خشونتهای فرقهای در بخشهای مختلف ممالک اسلامی، بسیاری از دلسوزان جهان اسلام بر آن شدند که جهت توقف این گونه اقدامات به چارهاندیشی بپردازند و یکی از مهمترین راهکارهای پیشنهادی، تقریب مذاهب و وحدت اسلامی بوده است. پیشنهادی که اصولاً هر گاه آتش جنگ های فرقهای زبانه میکشد از سوی برخی دلسوزان مطرح میشود ولی در عمل شاهد نتیجه خاصی از این گونه پیشنهادات نبودهایم. در ابتدا میخواستم این پرسش را مطرح کنم که آیا یک شیعه راستین و یک سنی معتقد میتوانند سر یک میز به گفت وگو بنشینند و به مفاهمه برسند؟
تشیع و تسنن دو تفسیر از اسلام هستند. تنوع تفاسیر در تاریخ دین و مذهب اختصاص به اسلام و غیراسلام ندارد. دنیای مسیحیت هم تجربه تنوع تفاسیر را داشته و نتیجه آن به وجود آمدن سه شاخهی کاتولیک، پروتستان و ارتدوکس بوده و در بودیسم و ادیان هندی نیز شاهد این روند هستیم. در خود شاخههای تشیع و تسنن نیز شاهد تنوع تفاسیر کلامی، فقهی، فلسفی و... هستیم.
من فکر میکنم در جهان کنونی که نه تنها مسلمانان بلکه پیروان سایر ادیان آن مجاورت و همبستگی قرار گرفتهاند، ما شاهد جوامع چندفرهنگی هستیم که اساساً تصور یک جهان همراه با صلح و روابط مسالمتآمیز بدون تفاهم و درک متقابل از دیگری میسر نخواهد بود. حال میتواند این دیگری، دیگر مذهبی یا ممکن است دیگر برون دینی باشد.
در زمانهای که ما در ایران نه تنها از گفت وگوی بین ادیان بلکه از گفت وگوی فرهنگ ها و تمدن ها سخن میرانیم، گفت وگوی بین تشیع و تسنن از ضرورتهای اولیه به شمار میرود.اجازه بدهید گریزی به تاریخ بزنم. امام علی از نظر شیعیان نخستین امام مذهب تلقی میشود. طرز نگاه ما به تاریخ ایشان و امامان پس از وی میتواند بر نحوهی برخورد ما با برادران اهل تسنن اثرگذار باشد.در اینجا ابتدا باید به این نکته توجه داشت که برخلاف معمول که تاریخ را از منظر کلام مورد مطالعه قرار میدهند باید کلام، تئولوژی و الهیات را که محصولی از تحولات تاریخی است از منظر تاریخ مورد مطالعه و تأویل قرار داد. اگر ما از این زاویه به این بحث نگاه کنیم و مباحث کلامی متأخری که بر بستر منازعات فکری و مذهبی پس از قرون دوم و سوم تکوین و تعین یافته است را دور بزنیم و اگر اجازه ندهیم قابهای تصویری ایجاد شده در قرون پنجم و ششم حائل و مانعی در نگاه ما به تاریخ قرون نخستین هجری شود، در آ ن صورت عرض میکنم که طبیعتاً امام علی به عنوان کسی که رفتار و سیره وی بیگمان الگوی شیعیان است میتواند بهترین معیار در بحث ما باشد. امام هر چند معتقد بود که بر خلافت احق و اصلح است اما عملاً پس از آنکه خلیفه نخست مستقر شد با خلفا با کمال احساس مسئولیت و به صورت مشفقانه روبهرو شد و از هر کمکی که باعث پیشرفت و قدرتیابی اسلام میشد، که در آن زمان در زمامداری خلیفه متبلور شده بود، دریغ نمیورزید. یاران امام نیز بدین گونه عمل میکردند .شما می دانید که امام علی در دوره خلفای سهگانه مشفقانهترین و کارسازترین مشورتها را به آنها داده است.
هنگامی که خلیفه اول عزم مرزهای روم و شام را کرده بود امام داهیانه به وی گوشزد کرد که «ان فعلت ظفرت». اگر این کار را انجام بدهی پیروز خواهی شد.در مورد خلیفهی دوم هم که از این گونه موارد به وفور یافت میشود. در زمان خلیفهی سوم نیز علی بن ابیطالب با در پیش گرفتن مشی اصلاحطلبان تلاش فراوانی برای فروکش کردن بحران از خود نشان داد و سعی کرد با انتقال خواستهای معترضان به خلیفه و ترغیب وی به پذیرش این خواستها این بحران به صورت مسالمتآمیز حل شود.یاران امام از جمله حذیفه بن یمان، سلمان، عمار، مالک اشتر و... که از خالصترین شیعیان تاریخ بودند نیز در دستگاه خلفای سهگانه حکومت میپذیرفتند و سمت فرمانده نظامی به عهده داشتند.به طور خلاصه اگر بخواهیم برای وحدت اسلامی بنیانگذاری بیابیم بدون شک خواهیم دید که علی بن ابی طالب نخستین بنیانگذار و منادی وحدت اسلامی بوده است. چرا که علی(ع) اساساً به مسأله خلافت و احقیت خود از چارچوب تنگ فرقهای نگاه نمیکرد. به همین دلیل است که در برابر خلفا سیاست اتحاد - انتقاد را در پیش گرفت.در جای خود انتقادات سازنده را مطرح می کرد؛ انتقاداتی که موجب اعتلای جامعه اسلامی بود نه اینکه به دو تکه شدن آن منجر شود.در اینجا لازم میدانم نگاهی نیز به مبارزات شیعیان در قرون اول تا سوم داشته باشم. متأسفانه برخی مبارزات عدالتطلبانه علویان در برابر دستگاه جور را به نوعی مبارزه فرقهای تقلیل میدهند. در حالی که آ ن مبارزات به هیچ وجه فرقهای نبوده است.
مبارزات فرقهای در واقع چند قرن بعد به وجود آمده و اگر تحلیل کنیم خواهیم دید که در این منازعات عامل قدرت و دست سیاست نقشی اساسی بازی میکند.بله درست است که اختلافات شیعه و سنی فقط مرتبط با قرن بیستم یا زاییده استعمار نیست. به طور نمونه در قرن پنجم تا هفتم در همین بغدادی که امروز شاهد چنین فاجعه غیرانسانی به نام دین هستیم درگیری ، کشمکش و جنگ فرقهای وجود داشت اما آن زمان هم اگر به درستی بنگریم دست وزیر و امیر و صاحب قدرتی را در این درگیری ها خواهیم یافت که برای تامین منافع خود تودههای مردم را به طرفداری یا مخالفت با فرقهای به جان هم میاندازند.در قرون سوم و چهارم مباحث بیشتر نظری و تئوریک است که علمای مختلف از شیعه و سنی گرفته تا معتزلی و اشعری و بقیه صاحبان مشارب مختلف به آن میپرداختند.اما هنگامی که قدرت، این مباحثات فکری را به مباحثات اجتماعی بدل کرد و آن را ابزاری برای تحکیم جایگاه خویش قرار داد مسأله از صورت دو یا چند تفسیر از اسلام خارج شد. لذا در پاسخ به پرسش شما عرض من آن است که امکان اینکه تشیع و تسنن در اسلام یا کاتولیسیسم و پروتستانیسم در مسیحیت را نهایتاً منحل کنیم و به نظریهای واحد برسیم امکان ندارد. لذا بدین معنی وحدت تسنن و تشیع امری است ممتنع، همانگونه که در مذاهب اهل سنت نیز این تصور که مذهب شافعی با مذاهب حنبلی و مالکی ادغام و اختلافات رفع شود غیرمنطقی خواهد بود. در بین فرق شیعه نیز این راه حل پاسخ نخواهد داد.اختلاف نظر و اختلاف تفسیر یک امر ناگزیر است، چه در چارچوب کلی انسانی چه در چارچوب میان دینی یا درون دینی و حتی درون مذهبی...با این حال بحث وحدت شیعه و سنی امکان دارد. در این باره میتوان با دو رویکرد به این وحدت نگاه کرد. یکی آنکه به صورت تاکتیکی و کاملاً سیاسی و غیراستراتژیک به این امر نگاه کنیم که میتوانم بگویم این بحث، بحث تازهای نخواهد بود. حداقل قدمت این شعار به دو قرن گذشته خواهد رسید. به طور مثال نادرشاه افشار در این وادی گام نهاد اما پروژه وی به سرانجام نرسید، نادر برای دستیابی به هدف خود حتی علمای مشهور شیعه و سنی را در نجف گرد هم آورد و آنان در آنجا وثیقهای گذاشته اما در عمل شاهد بودیم که نتیجه ماندگاری از این اقدام حاصل نیامد.اقدامات سلطان عبدالحمید عثمانی، سیدجمال الدین اسدآبادی و... را نیز میتوان در این چارچوب ارزیابی کرد.تلاش ارزشمند علمای روشن اندیشی چون شیخ شلتوت مفتی اعظم الازهر و آیت الله بروجردی و کنفرانس تقریب مذاهب نیز گامهایی جهت رسیدن به وحدت اسلامی بود. اما این کوششها به جایی نرسید.
ببینید آقای دکتر، در همین زمینه همکاری امام علی با خلفا و بیعت با آنها که در بحث خود به آن اشاره کردید برخی آقایان معتقدند که علی(ع) از روی ناچاری دست به این کار زده است و اگر ایشان توانایی داشت و مبسوط الید بود به هیج وجه تن به این بیعت نمی داد.
هرگونه وحدتی زمانی اصولی است که شما دیگری را بپذیرید. نه اینکه اختلاف نداشته باشید بلکه طرف مقابل را به رسمیت بشناسید. متأسفانه در طول تاریخ چه در تسنن و چه در تشیع کسانی هستند که طرف مقابل را اساساً خارج از اسلام میدانند. بدیهی است که با رویکرد افراطی اساساً فصل مشترکی برای گفت وگو و وحدت باقی نمیماند و در این صورت نباید انتظاری بهتر از وضعیت دوره صفوی و عثمانی داشته باشیم. طبیعتاً هر وحدتی مبتنی بر اصول استراتژیک است. در هر وحدتی روش حل تضاد عبارت است از حل تضادهای فرعی در پرتو تضادهای اصلی. به عبارت دیگر، ما مسائلی مهمتر داریم که برای حفظ این مصالح از مصالح کم ارزشتر چشم پوشی میکنیم. این بحث منطق هر وحدتی است اما باید توجه نیز داشت که به میزانی که تفسیر ما از تاریخ تشیع و تسنن تغییر کند استراتژی ما در رابطه با فرق اسلامی نیز متفاوت خواهد شد.اگر ما تاریخ اسلام و تشیع را به گونهای ببینیم و تفسیر کنیم که ظلمی پایهگذاری شده و تا امروز ادامه یافته است، چاره این است که راه آمده را به عقب برگردیم. به گونهای عمل خواهیم کرد و اگر تاریخ را به گونهای دیگر تفسیر کنیم طبیعتاً رفتارمان به گونهای دیگر خواهد بود.فهم و درک ما از تشیع به طور حتم بر روی استراتژی و عمل ما نیز تأثیر خواهد داشت.
حال این پرسش مطرح میشود که شرایط یک گفت وگوی سازنده و معطوف به هدف چیست؟
در هر گفت وگو اولاً باید هدف گفت وگو مشخص شود. من میخواهم گفت وگو کنم برای محکومیت دیگری، قانع کردن وی یا درک نظریات طرف مقابل و اهداف دیگر؟هر کدام از این هدفها نوع برخورد و فضای گفت وگو را تغییر میدهد و دومین مسأله که بیارتباط با هدف نیست احتمال تصحیح خود است. این گفت وگو شاید به تصحیح من نیز منجر شود. اگر وضع من پس از گفت وگو تغییر نکند در اصل گفت وگویی صورت نگرفته است. در گفت وگو نباید طرف مقابل را سیاه و خود را سفید دید از دیگر موارد بسیار مهم شرط اعتماد متقابل است. این مسأله در مسائل سیاسی نیز قابل بررسی است. اگر جناح الف جناح ب را وطنفروش و ستون پنجم بداند اصولاً گفت وگو از حیز انتفاع ساقط شده است.هر گفت وگویی رابطه دو عالم دیگر است. دو عالم دینی، دو عالم سیاسی و این عوامل باید ابتدا الفبای زبان همدیگر را بشناسند، معمولاً با پیشداوری وارد گفت وگو میشویم. ما از گذشته باری را حمل میکنیم و با این پیشداوری و میراث گرانبار و تحمیلی که به بحث میآوریم جلوی بسیاری از تعاملات را میگیریم. بالاخره باید بپذیریم که مشترکات اصولی داریم و بر این مشترکات پای بفشاریم.
هویتمان چه میشود؟
این نگاه شما به هویت نگاهی قدیمی و منسوخ است. در دنیای امروز هویتها دیگر یک تکه و استاندارد نیست. چه کسی میتواند بگوید محدوده هویت من اینجاست؟ هویتها مرزهای شکننده و لرزانی یافتهاند. همگی ما هویتهای متفاوتی داریم. هویتها هم به صورت عمودی و حالت سلسله مراتبی و هم به صورت افقی و حالت Overlab و همپوشانی دارد. بدین معنی که هویتها همیشه با هویتهای دیگر قابل تعریف هستند. شمای شیعه با برادر سنی در خارج هویتی ایرانی دارید و در برابر یک مسیحی هویت اسلامی و در برابر یک آتئیست هویتی خداپرست خواهید داشت.هویتها ثابت، مطلق، همهجایی و همیشگی نیست.باید از هویت درکی سیاسی و متنوع داشت. در چنین صورتی شیعه و سنی با توجه به مشترکات هویتی خود و رسیدن به حوزههای مشترک امکان اتحاد مییابند. هر اتحاد احتیاج به مخرج مشترک دارد.
اتفاقاً برخی معتقدند که خدا مشترک است اما بهشت و جهنم مخصوص فرقهای خاص است.
بله، متأسفانه در برخی کنفرانسهای رسمی بیان میشود که خدای ما و طرف مقابل فقط اشتراک لفظی دارد و هیچ گونه اشتراک معنوی وجود ندارد.
اتفاقاً در مناظره آقای هاشمی رفسنجانی و آقای قرضاوی که از الجزیره پخش شد؛ قرضاوی به همین مسأله اشاره کرد و گفت شیعیان با استفاده از تقیه در برابر ما میگویند به بزرگان اهل سنت احترام میگذاریم اما در جمع خود آنها را مورد لعن و اهانت قرار میدهند.
تقیه به معنی آنچه را که مصلحت نیست بر زبان جاری نکنید در زمانی که در خطر قرار گرفتهاید امری است معقول و پسندیده. دو آیه در قرآن ناظر بر این مفهوم وجود دارد. در یکی از این آیات بیان شده که هر چند فرار از جنگ پذیرفته نیست اما اگر عقبنشینی از سر تقیه و برای حمله از نقطه دیگری باشد درست است و مورد دیگر درباره سمیه و یاسر است که زیر شکنجه حاضر به بیان بیزاری از دین اسلام نشدند و در نتیجه شهید شدند اما عمار با این ترفند از شکنجه کفار رهایی یافت و در این باره آیهای نازل شد و این اقدام عقلانی را تایید کرد.از طرف دیگر در بین شیعه و سنی مفهومی به نام نفاق وجود دارد که از سوی هر دو آنها محکوم است و از کفر بدتر.اگر تقیه به معنای نفاق باشد محکوم است. اگر من شیعه تو سنی را کافر بدانم اما در زبان تو را مسلمان بگویم منافق هستم.در حال حاضر مسائل بسیار مهمتری از خود ویژگیهای فرقهای وجود دارد که باید به آنها توجه کرد. علی بن ابی طالب لابد مسائل مهمتری از خلافت را مشاهده کرده است که چشم پوشی از خلافت در قبال آن اولی بوده است.علی(ع) که از دوران کودکی در دامان پیامبر و تحت تأثیر تعالیم اسلامی بزرگ شده است و دوران جوانی خود را صرف استحکام اسلام کرده است، مهمترین مسأله را دین و سرنوشت مردم میداند؛ میراث پیغمبر و سرنوشت امت پیغمبر...علی(ع) که ما میشناسیم بر سر دوراهی خلافت یا بیعت با خلفا حفظ اسلام را مهمترین هدف میداند. متأسفانه برخی از ما شیعیان از یک سو مقام فرابشری به علی(ع) میدهیم از سوی دیگر در توجیه بیعت با خلفا او را چنان پایین میآوریم که وی از موضع ضعف با آنان بیعت کرد. این امر برای یک سیاستمدار معمولی دارای پرنسیپ نیز امری منفی تلقی میشود یا اینکه حضرت علی شجاعت امام حسین را نداشت؟در عمل علی(ع) یک اصل را میفهمیم که اسلام مهمتر از خلافت علی است. اگر خلافت مهمتر بود امکان نداشت علی(ع) زیر بار بیعت برود.برخی شیعیان امروز نیز خلافت علی(ع) در قرن یازدهم را اصل گرفتهاند و معتقدند همه چیز باید فدای این اصل شود. از سرنوشت مسلمانان گرفته تا مسائل اساسی و اصولی دیگر. در اینجا باز هم تاکید میکنم که باید به نقد نگاهمان از نظر تاریخی پرداخت. اساساً مفهوم شیعه و سنی مرتب قبض و بسط پیدا کرده است. شیعه قرن چهاردهم مانند شیعه قرن چهارم نیست حتی نظرات بسیاری از علمای شیعه با هم متفاوت است.
اینکه فرق اسلامی مشترکات و مفترقات خود را بشناسند چیز جدیدی نیست. مطمئناً در 1400 سال گذشته همه مشترکات و مفترقات مورد کند و کاو قرار گرفته است. با این حال شاهدیم که از خشونتها چیزی کاسته نشده است، فکر میکنید که اصولاً این دیالوگها باید چه ثمرهای داشته باشد و آیا منطقاً مثمرثمر خواهد بود؟
ببینید، ما دو نوع گفت گو داریم؛ گفت وگوی علمی میان عالمان به عبارت دیگر مباحث نظری و دیالوگ برای درک متقابل و داد و ستد اندیشهها و تلاش برای فهم بهتر از دین. این گونه گفت وگوها مختص آکادمیها، حوزههای علمیه، مدارس و دانشگاهها است. اما گفت وگوی دیگر که ما منتظر مشاهده آثار آن در بین مردم هستیم چیز دیگری است. در پرانتز بگویم که ما باید تاریخ شیعه و سنی را واقعبینانهتر مطالعه کنیم. اگر به تاریخ روابط خشونتآمیز دروندینی نگاهی بیفکنیم درخواهیم یافت که در عالم مسیحیت این گونه رفتارها بسیار خشنتر و شدیدتر بوده است. کشتارهای کاتولیکها و پروتستانها در تاریخ مسیحیت قابل مقایسه با درگیریهای درون اسلامی نبوده است. تلورانس دینی مذهبی در اسلام چه از منظر درون دینی و چه برون دینی بسیار بیشتر بوده است. به صورتی که وقتی عرصه بر یهودیان اروپا تنگ میشد آنها به سرزمینهای اسلامی پناه میآوردند.
ما در آن دوره که شاهد آنتاگونیستی شدن روابط شیعیان و اهلسنت هستیم کاملاً دست نخبگان قدرت و ثروت را میبینیم. در دورهی صفوی- عثمانی این جنگ و جدالها برای چه صورت میگیرد؟ در سالهای پیش از آن شیعیان و سنیها به صورت مسالمتآمیزی در کنار هم زیست میکردند . به ویژه در ایران که مردمش روحیه دیگرپذیر و مداراجویی داشته و دارند و در واقع به قول دکتر شریعتی این مثلث «زر» و «زور» و «تزویر» در کنار هم قرار گرفته، بلوکبندی جدیدی از قدرت میسازد لذا معتقدم اگر تودههای مردم توسط نخبگان قدرت و ثروت و متعصبان به انحراف کشیده نشده و تحریک نشوند و به خود واگذاشته شوند شعله خشونتهای فرقهای فروکش خواهد کرد. اختلافات ماهیتاً سیاسی است. طرز تفکرهای رادیکال محملی برای رسیدن سیاستمداران به اهداف خود میشود.
با این حال و با توجه به نظر اکثریت عقلا و دلسوزان جهان اسلام شاهدیم برخی لایههای تندرو از دو سو به اختلافات دامن میزنند. به طور نمونه کتابی که در عراق چاپ شده و مواردی در رابطه با حضور پیامبر و خلیفه اول مطرح شده، این اتفاقات را با توجه به جنگهای فرقهای در عراق چگونه ارزیابی میکنید؟
مگر این عراقیها تا چند سال پیش قرنها با هم زندگی نمیکردند ؟ شیعه و سنی پس از سقوط خلافت عباسی سالها بدون هیچ گونه مشکلی در کنار هم زندگی کرده اند. این موارد که شما بیان کردید بخش فرهنگی ماجرا است و تأثیرگذاری این بخش نیز منوط به داشتن رسانه است. فکر میکنید رسانههای عامیانه در اختیار چه کسانی است؟ در جامعه ما فرهنگ توده را چه کسانی میسازند؟ به طور نمونه در توده بیسواد دوران قاجار چه کسانی بر فرهنگ شفاهی مردم تأثیرگذار بودند؟
اهلسنت هم همین گونه است. این فرقه نیز افرادی چون ابنتیمیه و ابن جوزا داشت. محمدبن عبدالوهاب قرن دوازدهم به نجف و کربلا حمله و عتبات مقدس را با شعار مبارزه با شرک ویران کرد. این میراث مخرب فرهنگی محصول تاریخ است. این میراث کی فعال میشود؟ آیا این تودهها هستند که آن را فعال میکنند؟ خیر. این صاحبان قدرت و ثروتند که بنا به منافع خود این اختلافات را فعال میکنند. نمونه بارز این سوءاستفاده را میتوان در عراق امروز به عینه مشاهده کرد.اساساً در برخی موارد دین پرچمی برای هویت سیاسی میشود، در بحران بالکان اگر از دور نگاه میکردیم که جنگ، جنگ مسیحیت و اسلام است اما وقتی که از درون به ماجرا نظر میافکندیم مشاهده میکردیم که این درگیری نه درگیری مذهبی که درگیری بین دو هویت صرب و بوسنیایی بوده است.
در پایان فکر میکنید درباره وحدت اسلامی چه فعالیتهایی باید صورت بگیرد؟
قاعدتاً باید فرهنگسازی شود. سر دادن شعار وحدت اسلامی بدون بازخوانی تاریخ اسلام و بازخوانی تشیع و تسنن و پیدا کردن درک تازهای از مسأله قطعاً شکننده است. مطمئناً هرچه تلقی دورتر از برادران اهل سنت داشته باشیم به همان نسبت در عمل امکان قرابت ضعیفتر میشود. متأسفانه معمولاً با تفاوتهای درون گروهی و درون مذهبی و دینی در مقایسه با تفاوتهای برون گروهی خیلی سختتر برخورد میشود. در همه جا همین گونه است. به طور نمونه در مارکسیسم هم فرضاً مائوئیستها آنقدر که با سوسیال امپریالیستها یا به قول خودشان ریویزیونیستها مشکل داشتند با امپریالیسم دشمنی نداشتند. در ایران خودمان جریانهای سنتگرا و بنیادگرا با روشنفکران دینی دشمنی و خصومتشان بسیار بیشتر از روشنفکران لائیک است.یعنی همیشه رقیب خطرناکتر از دشمن تلقی میشود و در نتیجه برخورد با آن خشنتر از دشمن خواهد بود.متأسفانه در برخی دورهها سنیها یهودیان و مسیحیان را از شیعیان به خود نزدیکتر میدیدند و بالعکس.اگر بخواهیم در ایران آسیبپذیریها را کم کنیم باید خلل و فرجی را که در آینده میتواند به شکاف بدل شود پر کنیم.به نظر من در این زمینه باید وحدت اسلامی را در چارچوب وحدت ملی تعریف کنیم.
امروز وحدت ملی باید مورد توجه قرار گیرد؛ نه تنها با اهلسنت که با مسیحیان، یهودیان، زرتشتیان و حتی با شهروندانی که فصل مشترکی به نام ایرانی بودن دارند. ایرانیان چگونه میتوانند همبستگی ملی پیدا کنند؟ خیلی روشن است. اگر اصل بر حقوق برابر نباشد شعار وحدت از سطح حرف خارج نخواهد شد.زمانی مسأله پروتستان و کاتولیک یا شیعه و سنی به وجود میآید که امکانات و منابع به صورت نابرابر و بر پایه امتیازات بازتوزیع شود.تفاوت نمیکند که تبعیضها بر حسب جنس، رنگ، قبیله یا مذهب باشند مهم بازتوزیع حقوق و امکانات به صورت نابرابر است.
آن موقع فاکتور تبعیض مسأله منازعه میشود. خوشبختانه در ایران بنا به قانون اساسی رنگ، زبان و قبیله محل منازعه نیست.در نابرابری امکان وحدت میسر نیست. زیرا رابطه دوسویه جهت تعامل و تفاهم به وجود نمیآید. به نظر من برای رسیدن به وحدت باید گام عملی برداشته شود.«دو صد گفته چون نیم کردار نیست.» هنوز در عالم مسیحیت اختلاف وجود دارد و مرتباً علیه هم مینویسند، اما چرا در اروپا و غرب مسأله مذهب ملتی را تجزیه نمیکند؟
اگر به یاد داشته باشید در سالهای ابتدایی پیروزی انقلاب در جهت وحدت گام های مؤثری برداشته شد. امام خمینی با بسیاری از علمای متفاوت بود.متأسفانه برخی علما به مسأله فلسطین برخلاف نظر کاشف الغطا، آیت الله بروجردی و امام به صورت کاملاً فرقهای نگاه میکردند . چنین گفتمانی وجود داشت اما امام خمینی با گفتمان نوگرایی دهههای چهل و پنجاه به مبارزه با این انحراف پرداخت و شعار اتحاد مسلمان و پس از آن شعار وحدت مستضعفین را سر داد و در این راه گامهای بلندی برداشت.وی مسأله فلسطین را فراتر از دستهبندیهای فرقهای به مسألهای مهم برای جهان اسلام بدل کرد.
نظرات